خسته شدم بعد چند وقت دوباره زنگ زد آخرین باری که رفت از حرفاش از حرکاتش مشخص بود ازم خوشش نمیاد اون دفعه زنگ زد که سر کارم بذاره دید نه من کسی نیستم که نم پس بدم میگه دوستم داره ولی از حرفاشو و کاراش مشخصه دوستم نداره بهم گفت زشت دلم شکست چکار کنم موندم به خدا میخوام بنویسم کسی نیست باهاش حرف بزنم دلم گرفته خستم خسته چرا دنیا اینجوریه اره بالاخره تصمیم به نوشتن گرفتم نوشتن افکار درهم برهمم با 23 سال سن هنوز خودمو نشناختم کیم؟؟ منسبم چیه؟؟ اخلاق درستی ندارم مینویسم واسه آروم شدنم اصلا مهم یست که کسی بیاد تو وب یا نیاد اومدی قدمت رو چشم مهم اینه اروم بشم این اولین پستمه امیدوارم بتونم تا جایی که توانشو دارم هر هفته اپ کنم مثل وبلاگ های قبلیم وبلاگ هایقبلیم اکثر مطالبش دزدی بود ولی جالب بود
:قالبساز: :بهاربیست: |